انیشتین
نوشته شده توسط : Saliman

انیشتین

خانم زیبایی در مهمانی شـلوغی دسـت از سـر انشـتین بر نمیداشـت هر جاییکه میرفت همراه او بود و مرتب از او تعریف می کرد.اینشـتین سـر انجام مؤدبانه پرسـید.
ــ خانم ممکن اسـت بفرمائید با من چی کار دارید؟
ــ من آرزویی دارم که می خواهم شـما آنرا برآورده کنید.
و بازوی انشـتین را گرفت و به گوشـهء خلوتی برد و گفت:
ــ اقای انشـتین من دلم می خواهد از شـما بچه دار شـوم.
ــ ازمن ؟ برای چی؟
ــ برای اینکه فکر میکنم بچه ما اگر خوشـگلی را از من و هوش و نبوغ را از شما به ارث ببرد یک موجود استـثـنائی جهان خوا هد شـد.
اینشتین تحملی کرد وگفت:
ــ خانم آیا هرکز فکر کرده اید که اگر آن کودک هوش شـما و شـکل مرا به ارث ببرد چه موجود بدبختی خواهد بود؟





:: بازدید از این مطلب : 487
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : سه شنبه 6 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: